جدول جو
جدول جو

معنی قلاب انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

قلاب انداختن
لربطٍ
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به عربی
قلاب انداختن
Hook
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
قلاب انداختن
accrocher
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
قلاب انداختن
걸다
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به کره ای
قلاب انداختن
haken
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به هلندی
قلاب انداختن
зацепить
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به روسی
قلاب انداختن
haken
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به آلمانی
قلاب انداختن
zaczepić
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به لهستانی
قلاب انداختن
зачепити
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
قلاب انداختن
enganchar
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
قلاب انداختن
agganciare
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
قلاب انداختن
हुक करना
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به هندی
قلاب انداختن
לתפוס
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به عبری
قلاب انداختن
menggantungkan
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
قلاب انداختن
ہک کرنا
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به اردو
قلاب انداختن
হুক লাগানো
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به بنگالی
قلاب انداختن
แขวน
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به تایلندی
قلاب انداختن
kunasa
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
قلاب انداختن
engatar
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
قلاب انداختن
フックする
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
قلاب انداختن
钩住
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به چینی
قلاب انداختن
kanca takmak
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طناب انداختن
تصویر طناب انداختن
کمند انداختن، با کمند کسی را گرفتار ساختن
ریسمان به گردن کسی انداختن و او را خفه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(غُ بَ وَ دَ)
نقاب انداختن از چیزی، آن را نمایان کردن. پرده از آن برگرفتن:
ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته
لعل تو سنگ سرزنش بر آفتاب انداخته.
خاقانی.
- نقاب انداختن بر چیزی، آن را پنهان کردن. مخفی کردن. پوشاندن
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ / خِ رِ شُ دَ)
شراب ساختن. (غیاث اللغات) (از آنندراج) :
گر نیندازد ستم بر نوبهار خود کمند
در خزان هرکس که نتواند شراب انداختن.
صائب
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ دَ)
کباب پختن. (بهار عجم) (آنندراج). کباب افکندن. قرار دادن گوشت به قطعات کرده بر آتش بقصد برشته و بریان شدن:
حسن می خواهند مستان را به شمع و گل چه کار
هر که روشن کرده آتش ما کباب انداختیم.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
اگر قبول نداری که بی تو چون داغم
بیا به سینۀ سوزان من کباب انداز.
میرزا صائب (از آنندراج).
اگر چه عشق نداردز من فسرده تری
توان به سینۀ گرمم کبابها انداخت.
میرزا صائب (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کنایه از پریشان ساختن و پراکنده کردن باشد. (برهان قاطع). پریشان و پراکنده ساختن. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلاه انداختن
تصویر کلاه انداختن
افکندن کلاه از سر، بسیار شاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباب انداختن
تصویر کباب انداختن
کباب پختن: (حسن میخواهند مستانرا بشمع و گل چه کار ک هر که روشن کرده آتش ما کباب انداختیم) (محمد قلی سلیم)
فرهنگ لغت هوشیار
دار کشیدن، کمند انداختن کمند انداختن گرد کسی یا چیزی، خفه کردن با طناب و کمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاس انداختن
تصویر پلاس انداختن
گستردن پلاس، پریشان ساختن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاس انداختن
تصویر پلاس انداختن
((~. اَ تَ))
گستردن پلاس، پریشان ساختن
فرهنگ فارسی معین